-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 مرا طاقت نمیباشد جدایی کردن از جانان به مزدِ جانِ خود بر من ببخشید ای مسلمانان
2 رفیقان دردمندان را چه غیرت بیش ازین باشد که خود را میکشیم اینجا و آنجا بیخبر جانان
3 که را بودی جوانمردی که پیغامی بیاوردی چه میگویم سبک روحی محال است از گرانجانان
4 در آن سنگیندلان باری دریغا گر وفا بودی حسابی بر نمیشاید گرفت از سستپیمانان
5 ملامت میکنند آنرا که با صورت نظر دارد ولیک از عالمِ معنی ندارند آگهی آنان
6 نزاری هم نخواهد کرد تا جانش بود در تن خلافِ رأی اهلِ دل به معبودِ خردمندان
7 مگر کوری، گدایی، کودنی، گولی بود ورنه تحاشی کنند از می بزرگان و خداوندان
8 بزرگی چیست اینجا خوردهیی دارم به گستاخی بزرگی آن که خوش دارند یک دم خاطرِ رندان
9 هوا پُر نَم، زمین خرّم، قدح گردان نزاریها مهِ شعبان و برغندان مهِ شعبان و برغندان