1 ز نامردی ندارم طاقت نور بدین عذرم که خواهد داشت معذور
2 دگر بار ار بود با او حضوری وگر بی من بود نورٌ علی نور
3 چنان خواهم که مستغرق بباشم در آن نور تجلّی بی کُهِ طور
4 حجابش طور بُد گویی از آن شد کلیم الله به رای خویش مغرور
5 ندای لنت ترانی منزلی بود که آوردش برون زان وادیِ دور
6 حجابی دیگرش در نفی و اثبات خَضِر بود و ازو هم ماند مهجور
7 اگر تسلیم گشتی ماورا را مطیع امر باید بود و مأمور
8 وگرنه چارهٔ دیگر ندارد گر از فطرت نیاوردهست مفطور
9 نزاری هر چه آوردی تو داری چو مردان در خرابی باش معمور
10 طمع بگسل که در تحصیلِ نابود اگر آسوده باشی به که رنجور
دیدگاهها **