1 من ترک شراب ناب نتوانم کرد خمخانهٔ خود خراب نتوانم کرد
2 یک روز اگر بادهٔ صافی نخورم ده شب ز خمار خواب نتوانم کرد
1 دلا باز آشفته کاری مکن چو دیوانگان بیقراری مکن
2 گرت نیست دردی، غنیمت شمار ورت هست فریاد و زاری مکن
1 عاشق شوریده ترک یار نتوانست کرد صبر بیدل کرد و بیدلدار نتوانست کرد
2 جان چو با عشق آشنا شد از خرد بیگانه گشت همدمی زین بیش با اغیار نتوانست کرد
1 خدایا تو ما را صفائی بده به ما بینوایان نوائی بده
2 در گنج رحمت به ما برگشا وزان داد هر بینوائی بده