1 من ترک شراب ناب نتوانم کرد خمخانهٔ خود خراب نتوانم کرد
2 یک روز اگر بادهٔ صافی نخورم ده شب ز خمار خواب نتوانم کرد
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 ما سریر سلطنت در بینوائی یافتیم لذت رندی ز ترک پارسائی یافتیم
2 سالها در یوزه کردیم از در صاحبدلان مایهٔ این پادشاهی زان گدائی یافتیم
1 دولت قرین دولت صاحبقران ماست دنیا به کام پادشه کامران ماست
2 سلطان اویس آنکه صفات جلال او بیرون ز حد وهم و خیال و گمان ماست
1 شرم دار ایدل از این دهر رهائی تا چند بیخودی تا به کی و بیهده رائی تا چند
2 نیست کار تو به سامان و کیائی به نوا غره گشتن به چنین کار و کیائی تا چند
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به