دردمندم عاجزم بیمار و تنها و غریب از جامی غزل 91

دردمندم عاجزم بیمار و تنها و غریب

1 دردمندم عاجزم بیمار و تنها و غریب حال خود مشروح گفتم وقت لطف است ای طبیب

2 هر شفا در حقه غیب است و آن در دست توست حقه بگشا و کرامت کن شفایی عن قریب

3 جوشش دریای فضلت نیک و بد را شامل است گرچه از بد بدترم حاشا که مانم بی نصیب

4 عاشق بیمار را وصل حبیب آمد علاج زآستانت چون روم چون هم طبیبی هم حبیب

5 با تو دستاویز من تنهایی و غربت بس است با غریبان لطف و رحمت نیست از خویت غریب

6 عمر شیرین عیش خوش از دولت وصل تو بود لا بقائی بعده یحلو و لا عیشی یطیب

7 بنده جامی را به مسکینان این درگاه بخش استجب هذاالدعا فی شانه یا مستجیب

عکس نوشته
کامنت
comment