پیش تو جا نمی توانم کرد از جامی غزل 293

پیش تو جا نمی توانم کرد

1 پیش تو جا نمی توانم کرد وز تو خو وا نمی توانم کرد

2 می توانم ز خویش قطع امید وز تو قطعا نمی توانم کرد

3 بی تو گفتم که صبر پیشه کنم گفتم اما نمی توانم کرد

4 خود کرم کن به بوسه موعود که تقاضا نمی توانم کرد

5 سوختم ز آتش نهان و هنوز آشکارا نمی توانم کرد

6 سرو خواندم قد تو را وز شوم سر به بالا نمی توانم کرد

7 جامی از من شکیب و صبر مجوی که من اینها نمی توانم کرد

عکس نوشته
کامنت
comment