باور نمی‌کنم از حکیم نزاری قهستانی غزل 1329

حکیم نزاری قهستانی

حکیم نزاری قهستانی

حکیم نزاری قهستانی

باور نمی‌کنم که تو پیمان بنشکنی

1 باور نمی‌کنم که تو پیمان بنشکنی زیرا که التفات به یاران نمی‌کنی

2 زین به‌ترک نظر به من دل شکسته کن تا چند از تو سرکشی از من فروتنی

3 سروی و سرو اگر چه که آزاد خوش‌ترست نی تا حدی که بر سرِ ما سایه نفکنی

4 دل با تو در تنعّم و تن بی تو در نیاز ای آن که راحتِ دلی و آفتِ تنی

5 خطی به دوستیِ تو بر من کشیده‌اند ما دوستیم و بنده ی صادق، تو دشمنی

6 تقدیر قادرست و گرنه ز رویِ عقل نی من موافق تو نه تو لایقِ منی

7 گردون به سر برآمده هم زیرِ دستِ تست من عاجزی چه گونه کنم با تو گردنی

8 برقع برافکن از بنِ گوشت ز بامداد تا زهره بعد از این نزند لافِ روشنی

9 در سر کشد نقاب ز رشگِ تو آفتاب هم شام بر مثالِ کشیشانِ ارمنی

10 ای سروِ سیم ساق که در بوستانِ جان شاخِ امید را به جفا بیخ می‌کنی

11 دیوانگی ز مامِ نزاری نمی‌کشد تا زلفِ هم چو سلسله بر هم نمی‌زنی

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر