با تو یکجا نمی توانم بود از جامی غزل 159

با تو یکجا نمی توانم بود

1 با تو یکجا نمی توانم بود وز تو یکتا نمی توانم بود

2 با تو دارم چو تن به جان پیوند تن تنها نمی توانم بود

3 بر سر کوی تو ز بیم رقیب آشکارا نمی توانم بود

4 بی تو بالین نشایدم ز حریر سر به خارا نمی توانم بود

5 بر دلم بی تو شهر تنگ آمد جز به صحرا نمی توانم بود

6 بدرم خرقه شکیبایی چون شکیبا نمی توانم بود

7 بستم از ناله لب تو را زین بیش انده افزا نمی توانم بود

8 من و قطع ره عدم چه کنم بی تو قطعا نمی توانم بود

9 جز به آزار تیغت آسوده جامی آسا نمی توانم بود

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر