1 آمد بعیادت برم آنسر و سهی چون یافت خبر که بس سقیمست رهی
2 پرسید که آرزوی تو چیست بگوی گفتم که ندارم آرزو جز ببهی
1 تا شد درست بر تو که پیمان شکستهای ما را امید در دل و در جان شکستهای
2 آن عهد نادرست که دشوار بسته شد دستت درست باد که آسان شکستهای
1 که برد رونق کان و که داد خجلت قلزم بجز طغایتمور خان جم دوم بتعظم
2 شهی که پای بر اورنگ خسروی چو رسیدش سپهر افسر منت نهاد بر سر مردم
1 ترک من بر سطح مه خطی مدور میکشد دور بادا چشم بد الحق که در خور میکشد
2 مینهد بر سبزه پرچین گرد گل گویی مگر در خم قوس قزح خورشید خاور میکشد