مرا بر رخ از دیده خون آمد از کمال خجندی غزل 251

کمال خجندی

آثار کمال خجندی

کمال خجندی

مرا بر رخ از دیده خون آمد است

1 مرا بر رخ از دیده خون آمد است که اشک از چه بر من برون آمد است

2 کجا ایستد از چکیدن سرشک که این شیشه ها سرنگون آمد است

3 دل آمد بخود در چه آن زقن که زندان علاج جنون آمد است

4 گرفتم حساب جمالش به ماه رخ او ز صدمه نزون آمد است

5 کسی برد ازو بوی چون عود سوز که آنجا به سوز درون آمد است

6 دهانش به ابرو به نقش من است چو میمی که در پیش نون آمد است

7 از قند سخن ساخت حلوا کمال به بینید باران که چون آمد است

عکس نوشته
کامنت
comment