- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 در خرابات آمدم دوشینه هنگام سحر جمله را دیدم ز مستی گشته از خود بیخبر
2 مطربان اندر سرود و ساز داده چنگ و عود ساقی و جمله حریفان مست و بیخود سربسر
3 جملگی گردان بپهلو بی سرو پا در سماع در گرفته شور و مستی در همه دیوار و در
4 آنچنان حالی چو دیدم در من آمد حالتی بیخود از خود گشتم و دیگر ندیدم خیر و شر
5 هرکه بیند یک نظر آن بزم و ساقی و حریف می پرستی پیشه کرد و نیستش کاری دگر
6 جان رندان واقف سر خراباتست و بس دیگران نسبت بدان سر گوئیا کورند و کر
7 در خرابات آنچه برجان اسیری کشف شد صوفی خلوت نشین را نیست در مسجد خبر