1 به خدمت آمدم دی بامدادان نبودی در وثاق مرده ریگت
2 گذارم بر طریق مطبخ افتاد بدیدم لوت و پوت همچو ریگت
3 بخار جوع کلبی از چهل گام به مغز من همی آمد ز دیگت
1 تا تنگ دلم جای تو خوش پسرست الحق ز خوشی دلم چو تنگ شکرست
2 جانا چو شکر ز تنگت ارنا گزرست دردست من آی کز دلم تنگ ترست
1 سپیده دم بصبوحی شتاب باید کرد بگاه قدحی پر شراب باید کرد
2 نه درّ ه ایم که با افتاب برخیزیم صبوح پیشتر از آفتاب باید کرد
1 دلبرم هم ز بامداد برفت کرد ما را غمین و شاد برفت
2 آن همه عهدها که دوش بکرد با مدادش همه زیاد برفت