1 به خدمت آمدم دی بامدادان نبودی در وثاق مرده ریگت
2 گذارم بر طریق مطبخ افتاد بدیدم لوت و پوت همچو ریگت
3 بخار جوع کلبی از چهل گام به مغز من همی آمد ز دیگت
1 اگر امروز آن بتم همدم نیاید نصیب جان من جز غم نیاید
2 نیامد دوش و جانم بر لب آمد ز بیم آنکه امشب هم نیاید
1 دل بدان دلنواز خواهم داد جان بشمع طراز خواهم داد
2 پس ازین من بدست عشق و هوس مالش حرص و از خواهم داد
1 هر که رخسارش آرزو کردست گل بر بارش آرزو کردست
2 بی خودیّ دلم بجای خودست زانکه دیدارش آرزو کردست