1 آمد سحری به خوابم آن قره عین تابان ز دو زلف او دو رخ کالقمرین
2 می ریخت ز دیده اشک و می گفت به ناز جامی چونی علی مقاسات البین
1 ای شده زندان درم مشت تو بند بر آنجا ز هر انگشت تو
2 پیش که ایام کند رنجه ات گردش او تاب دهد پنجه ات
1 چاره نبود اهل شهوت را ز زن صحبت زن هست بیخ عمر کن
2 زن چه باشد ناقصی در عقل و دین هیچ ناقص نیست در عالم چنین