- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دیشب از خود چون مه سی روزه پنهان آمدم لاجرم همسایه خورشید تابان آمدم
2 عقل را دیدم سبک سر، یافتم جان را گران سرو را بگذاشتم در کوی جنان آمدم
3 پیش ازین پروانه بودم، دوش رفتم پیش یار خدمتی کردم به سر، شمع شبستان آمدم
4 غرقه و محبوس خود بودم ز خود رفتم برون چون ز ماهی یونس و یوسف ز زندان آمدم
5 ناتوان بودم به بویش، نیم شب برخاستم تا به کویش چون نسیم افتان و خیزان آمدم
6 گفت من قصد سرت دارم، همه تن سر شدم پیش او چون گوی من، سرگشته غلطان آمدم
7 تا برون آید به فتح از غنچه آن گل نیم شب بر درش آرم ز سر، تا پای دستان آمدم
8 بر سر کویش که میرفتم ازین سر من لقب داشتم «سلمان» ولی، زان سر سلیمان آمدم