به بزم عشق بتان را چو نام می گویم از جامی غزل 352

جامی

جامی

جامی

به بزم عشق بتان را چو نام می گویم

1 به بزم عشق بتان را چو نام می گویم تویی مراد چو ماه تمام می گویم

2 ز بس که ذکر تو سربسته می کنم ز بتان به فهم کس نرسد کز کدام می گویم

3 چو در نماز همی ایستم خیال تورا گهی ز راست گه از چپ سلام می گویم

4 زبان ز کوثر و تسنیم بسته ام لیکن حکایت لب لعلت مدام می گویم

5 بغیر سیب تو هر میوه ام به لب که رسید گر از بهشت رسیده ست خام می گویم

6 ثنای قدرشناسان کنج میکده است چو وصف عارف عالی مقام می گویم

7 حدیث جامی و شیرین شدن بر او می تلخ کرامتیست که از پیر جام می گویم

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر