ز شوقت سوختم هرکس به کویت خانه‌ای از جامی غزل 230

ز شوقت سوختم هرکس به کویت خانه‌ای سازد

1 ز شوقت سوختم هرکس به کویت خانه‌ای سازد چه خوش باشد که از خاکستر من طرحش اندازد

2 اگر در کلبه ام همسایه رو آرد پی آتش چنان سوزد ز آه من که با آتش نپردازد

3 تنم ویرانه درد است و مرغ دل در او چغدی که هر دم جست و جوی گنج وصلت از سر آغازد

4 همی نازم به عشق تو که شوخی چون تو کم دیدم که قدر حسن خود داند به قدر حسن خود نازد

5 به هر مجلس که بر یاد رخت از دل بر آرام دم همه پروانه ها را پر بسوزد شمع بگدازد

6 نبینم بر بساط خوبیت همتا خوش آن عاشق که شطرنج محبت با رخ خوب تو می بازد

7 چو فیض بحر طبع شاه بخشد گوهر معنی سزد گر خامه جامی به آن گوهر سرافرازد

عکس نوشته
کامنت
comment