- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دم زد دل از سر غمت از سرزنش خون کردمش گرم از میان مردمان چون اشک بیرون کردمش
2 کردم عقیقین حقه ای پیدا به یاد آن دهان یاد آمد آن دندان مرا پر در کنون کردمش
3 لیلی به خواب از من شبی پرسید وصف زلف تو گفتم مسلسل نکته ها چندان که مجنون کردمش
4 چون خیمه را دیدم تهی از وصلت ای سرو سهی جویی که گرد خیمه بود از گریه جیحون کردمش
5 یارب چه سخت آمد دلت کز بهر رحم احوال خود هرچند افزون گفتمش بیرحمی افزون کردمش
6 زخمی که مار گیسویت بر جان من زد به نشد گرچه ز افسون خوان لبت صد بار افسون کردمش
7 جامی که با میخوارگان می داشت همرنگی هوس جامی دو بر وی ریختم دراعه میگون کردمش