شدم ز مدرسه و خانقاه بیگانه از جامی غزل 867

شدم ز مدرسه و خانقاه بیگانه

1 شدم ز مدرسه و خانقاه بیگانه سر نیاز من و آستان میخانه

2 صدای ذکر ریایی نمی دهد ذوقی خوشا نوای نی و نعره های مستانه

3 ز شیخ شهر چه می پرسی و محاسن او که شرح آن نتواند به صد زبان شانه

4 کجاست ساقی پیمان شکن که بفروشیم متاع توبه و تقوا به یک دو پیمانه

5 ز عشق گوی که افسانه ای ازین خوشتر نگفته اند درین گنبد پر افسانه

6 بسوز بال و پر سعی تا بیاسیایی به پای شمع دل افروز خود چو پروانه

7 ز تن پرست مجو سر اهل دل جامی که نیست هر صدفی جای در یکدانه

عکس نوشته
کامنت
comment