- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 شهره ی شهر شدم در غم شهرآشوبی وز که در دوستیِ او نگرفتم کوبی
2 بیدلآرامی آرام نمیگیرد دل چه کنم بخت ندارد که ندارد خوبی
3 صبر بر وعده ی فردای قیامت تا چند همچنین بر نتوان ساخت ز من ایّوبی
4 دامن سرو قدی را به کف آرم امروز در چنین سایه نشینم من و اینک طوبی
5 از محبت اثری نیست در آن سینه که نیست در دلش جنبش دردی ز غم محبوبی
6 هیچ دل سوخته را دردِ مسلمانی نیست کیست کز دوست سوی دوست برد مکتوبی
7 مسند مصرِ دل ما نبود بییوسف حزن را نیست ولیکن به سر از یعقوبی
8 لافِ معنی نتواند که زند هر گولی اژدهایی نتواند که کند هر چوبی
9 بر نزاری چه ملامت که ز مبدای وجود میل هر طایفه ای هست سوی مطلوبی