شهره ی شهر شدم از حکیم نزاری قهستانی غزل 1134

حکیم نزاری قهستانی

حکیم نزاری قهستانی

حکیم نزاری قهستانی

شهره ی شهر شدم در غم شهرآشوبی

1 شهره ی شهر شدم در غم شهرآشوبی وز که در دوستیِ او نگرفتم کوبی

2 بی‌دل‌آرامی آرام نمی‌گیرد دل چه کنم بخت ندارد که ندارد خوبی

3 صبر بر وعده ی فردای قیامت تا چند هم‌چنین بر نتوان ساخت ز من ایّوبی

4 دامن سرو قدی را به کف آرم امروز در چنین سایه نشینم من و اینک طوبی

5 از محبت اثری نیست در آن سینه که نیست در دلش جنبش دردی ز غم محبوبی

6 هیچ دل‌ سوخته را دردِ مسلمانی نیست کیست کز دوست سوی دوست برد مکتوبی

7 مسند مصرِ دل ما نبود بی‌یوسف حزن را نیست ولیکن به سر از یعقوبی

8 لافِ معنی نتواند که زند هر گولی اژدهایی نتواند که کند هر چوبی

9 بر نزاری چه ملامت که ز مبدای وجود میل هر طایفه‌ ای هست سوی مطلوبی

عکس نوشته
کامنت
comment