درمان طلب کردم بسی،این از قاسم انوار غزل 272

قاسم انوار

آثار قاسم انوار

قاسم انوار

درمان طلب کردم بسی،این درد را درمان نشد

1 درمان طلب کردم بسی،این درد را درمان نشد وندر پی سامان شدم،آخر سر و سامان نشد

2 آمد مه روزه طلب، ما گشنه ایم و تشنه لب این تشنگی از مانرفت،شعبان ما شعبان نشد

3 چندان قدم زد جان ما در عشق آن جانان ما آسان ما دشوار شد، دشوار ما آسان نشد

4 ای صوفی رنگین نمد، کی آب استد در سبد؟ راهی نرفتی در رشد، کفر تو تا ایمان نشد

5 عیدست و قربان،الصلا، گر عاشق یاری بیا محروم ماند از قرب حق هر جان که او قربان نشد

6 راهیست روشن سوی حق، لیکن بقدر مرتبت هر مسلمی اسلم نگشت، هر سالمی سلمان نشد

7 در جمله اطوار تو با تست یار غار تو این ماه ازین منزل نرفت،این یوسف از کنعان نشد

8 آن یار چون همراه شد،فرزین جانها شاه شد این عقل سرگردان صفت در حلقه مستان نشد

9 قاسم، حریف وسوسه در محنتست و مخمصه هر احمدی مرسل نگشت، هر موسیئی عمران نشد

عکس نوشته
کامنت
comment