- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 سؤال میکنم، ار هست رخصت سخنی که: چون تو تازه گلی کی رسد به همچو منی؟
2 مبالغه است و دریغست و حیف می آید که همچو جان تو جانی اسیر حبس تنی
3 هزار جان مقدس فدای راه تو باد! که پیش بنده بیایی چو روح در بدنی
4 قسم بذات شریف تو میخورم که: نبود چو دوست سرو خرامان بجانب چمنی
5 هزار فتنه و آشوب دیده ام پیدا بزیر زلف تو پنهان میان هر شکنی
6 سر از بزرگی و دولت ز آسمان بگذشت چو یافتم بسر کوی یار خود وطنی
7 بکوی زهد رسیدم، نبود آنجا عشق ولیک زاهد خود بین بسان اهرمنی
8 هزار شهر بگردیدم و ندانستم مثال رنگ رخ او سهیل در یمنی
9 مرا که سیل تو بربود تا ابد برساند به فیض فضل تو، فارغ ز گور و از کفنی
10 بوصل دوست رسیدم، چها که من دیدم! درین مقام نماند حدیث ما و منی
11 بیا و قاسم بیچاره، جان و دل در باز به پیش چهره زیبا و طلعت حسنی