1 من آینهٔ طلعت معشوق وجودم از عکس رخش مظهر انوار شهودم
2 ابلیس نشد ساجد و مردود ابد شد آن دم که ملائک همه کردند سجودم
3 تا کس نبرد ره به شناسایی ذاتم گه مؤمن و گه کافر و گه گبر و یهودم
1 تا بتوانی، ز خلق، ای یار عزیز! دوری کن و در دامن عزلت آویز!
2 انسان مجازیند این نسناسان پرهیز! ز انسان مجازی، پرهیز!
1 تا از ره و رسم عقل، بیرون نشوی یک ذره از آنچه هستی، افزون نشوی
2 من عاقلم، ار تو لیلی جان بینی دیوانهتر از هزار مجنون نشوی
1 برخیز سحر، ناله و آهی میکن استغفاری ز هر گناهی میکن
2 تا چند، به عیب دیگران درنگری یکبار به عیب خود نگاهی میکن