1 من آینهٔ طلعت معشوق وجودم از عکس رخش مظهر انوار شهودم
2 ابلیس نشد ساجد و مردود ابد شد آن دم که ملائک همه کردند سجودم
3 تا کس نبرد ره به شناسایی ذاتم گه مؤمن و گه کافر و گه گبر و یهودم
1 تا بتوانی، ز خلق، ای یار عزیز! دوری کن و در دامن عزلت آویز!
2 انسان مجازیند این نسناسان پرهیز! ز انسان مجازی، پرهیز!
1 یک دمک، با خودآ، ببین چه کسی از که دوری و با که هم نفسی
2 ناز بر بلبلان بستان کن! تو گلی، گل، نه خاری و نه خسی
1 چه خوش بودی اربادهٔ کهنه سال شدی بر من خسته یکدم حلال
2 که خالی کنم سینه را یک زمان ز غمهای پی در پی بیکران