من بنده حقیر و تو سلطان محتشم از جامی غزل 580

من بنده حقیر و تو سلطان محتشم

1 من بنده حقیر و تو سلطان محتشم گر در غم تو زار بمیرم تو را چه غم

2 رنجور گشته ام ز تمنای مقدمت بهر خدا به پرسش من رنجه کن قدم

3 بر جانم از تو هر چه رسد جای منت است گر ناوک جفاست گر خنجر ستم

4 سرگشتگان بادیه پیمای عشق را هجر تو ره نمود به سر منزل عدم

5 شد سینه ام شکاف شکاف از خدنگ آه وز هر شکاف آتش دل می زند علم

6 روزی که می نوشت قضا نامه اجل قتل مرا به تیغ جفای تو زد رقم

7 عمری ست جرعه خوار سفال سگان توست جامی که آب خضر ننوشد ز جام جم

عکس نوشته
کامنت
comment