- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 آزردهام به شکوه دل دلستان خود کو تیغ که انتقام کشم از زبان خود
2 تیغ زبان برو چو کشیدم سرم مباد چون لاله گر زبان نکشم از دهان خود
3 انگیختم غباری و آزردمش به جان خاکم به سر ببین که چه کردم به جان خود
4 از غصهٔ درشتی خود با سگان او خواهم به سنگ نرم کنم استخوان خود
5 جلاد مرگ گیرد اگر آستین من بهتر که او براندم از آستان خود
6 خود را به بزمش ارفکنم بعد قتل من مشکل که بگذرد ز سر پاسبان خود
7 بر آتشم نشاند و ز خاطر برون نکرد آن حرفها که ساخته خاطر نشان خود
8 دایم به زود رنجی او داشتم گمان کردم یقین به یک سخن آخر گمان خود
9 شک نیست محتشم که به این جرم میکنند ما را سگان یار برون از میان خود