آزرده‌ام به شکوه دل دلستان از محتشم کاشانی غزل 18

محتشم کاشانی

آثار محتشم کاشانی

محتشم کاشانی

آزرده‌ام به شکوه دل دلستان خود

1 آزرده‌ام به شکوه دل دلستان خود کو تیغ که انتقام کشم از زبان خود

2 تیغ زبان برو چو کشیدم سرم مباد چون لاله گر زبان نکشم از دهان خود

3 انگیختم غباری و آزردمش به جان خاکم به سر ببین که چه کردم به جان خود

4 از غصهٔ درشتی خود با سگان او خواهم به سنگ نرم کنم استخوان خود

5 جلاد مرگ گیرد اگر آستین من بهتر که او براندم از آستان خود

6 خود را به بزمش ارفکنم بعد قتل من مشکل که بگذرد ز سر پاسبان خود

7 بر آتشم نشاند و ز خاطر برون نکرد آن حرفها که ساخته خاطر نشان خود

8 دایم به زود رنجی او داشتم گمان کردم یقین به یک سخن آخر گمان خود

9 شک نیست محتشم که به این جرم می‌کنند ما را سگان یار برون از میان خود

عکس نوشته
کامنت
comment