1 هیون چو جنگ بر آورد و یون فکند بر او بگوش جنگ نماید همی خیال دوال
1 گر از عشقش دلم باشد همیشه زیر بار اندر چرا گم شد رخش باری بزلف مشکبار اندر
2 اگر طعنه زند قدّش بسر و جویبار اندر چرا رخنه کند غمزه ش بتیغ ذوالفقار اندر
1 بگیر ای شاه آزادت ملک طبع و ملک زاده ز دست دلبران باده در این هرمرد شهریور
1 گل سوری بماه اندر شکفته بر او بر کژدم جرّاره خفته
2 دو لب چون دانۀ نارست لیکن بنوک سوزن اندیشه سفته