هیهات نزاری بنگر از حکیم نزاری قهستانی غزل 695

حکیم نزاری قهستانی

آثار حکیم نزاری قهستانی

حکیم نزاری قهستانی

هیهات نزاری بنگر بوسه ستانش

1 هیهات نزاری بنگر بوسه ستانش زلفش بکش و لب بگز و بوسه ستانش

2 با آن که چنین است مشو غرّه به حسنش بی کار چرا باشی مگذار چنانش

3 مگریز ز تیرِ مژۀ مستش اگرچه تا گوش کشیده خمِ ابرویِ کمانش

4 تا از لبِ شیرینش بوسه نستانی شیرین ست چه می دانی یا شور دهانش

5 تا بویِ نمک دارد یا لذّتِ شکّر جز آن نشناسد که مکیده ست دهانش

6 سر در سرِ شیرینِ لبش کرد چو فرهاد با هر که نویدِ شکری داد زبانش

7 آن کس که ببوسید گمان است یقینش وآن کس که نبوسید یقین است گمانش

8 از تیرکشِ غمزۀ او روی نپیچید گر هر مژه در دیده شود هم چو سنانش

9 بی چاره نزاری چه حکایت کند از وصل هرگز به کناری نرسیده ز میانش

عکس نوشته
کامنت
comment