- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 هیهات نزاری بنگر بوسه ستانش زلفش بکش و لب بگز و بوسه ستانش
2 با آن که چنین است مشو غرّه به حسنش بی کار چرا باشی مگذار چنانش
3 مگریز ز تیرِ مژۀ مستش اگرچه تا گوش کشیده خمِ ابرویِ کمانش
4 تا از لبِ شیرینش بوسه نستانی شیرین ست چه می دانی یا شور دهانش
5 تا بویِ نمک دارد یا لذّتِ شکّر جز آن نشناسد که مکیده ست دهانش
6 سر در سرِ شیرینِ لبش کرد چو فرهاد با هر که نویدِ شکری داد زبانش
7 آن کس که ببوسید گمان است یقینش وآن کس که نبوسید یقین است گمانش
8 از تیرکشِ غمزۀ او روی نپیچید گر هر مژه در دیده شود هم چو سنانش
9 بی چاره نزاری چه حکایت کند از وصل هرگز به کناری نرسیده ز میانش