- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 سنبل داری به گوشهٔ چمن اندر نرگس کاری به برگ یاسمن اندر
2 در عجبم زافریدگار، کزان روی لاله نشاند به شاخ نسترن اندر
3 ای صنم خوبرو به جان تو سوگند کم ز غم آتش زدی به جان وتن اندر
4 گاهی بی خویشتن شوم ز غم تو گاه به پیچم همی به خویشتن اندر
5 سخت به پیچم که هر که بیند گوبد هست مگر کژدمش به پیرهن اندر
6 زار بنالم چنان که هرکس بیند زار بنالد به حال زار من اندر
7 روی تو درتاب تیره زلف تو، گویی حور فتاده به دام اهرمن اندر
8 دام فریبی است طرهات که مر او را بافته جادو به صدهزار فن اندر
9 صدشکن اندر دو زلف داری و باشد بندی پنهان به زیر هر شکن اندر
10 صدگره افتد بههردلی کهبه گیتیاست گرش به دلها کنند سرشکن اندر
11 چندکزان زلف بر ستردی، امروز مشگ نباشد به خطهٔ ختن اندر
12 زلف سترده مده به باد، که در شهر جادویی افتد میان مرد و زن اندر
13 جادویی اندر میان خلق میفکن نیکو اندیشه کن بدین سخن اندر
14 جادوبی وگربزی چو شد همهجایی ملک درافتد به حلقهٔ فتن اندر
15 چون گذردکارها به حیلت و افسون هیچ بندهدکسی به علم تن اندر
16 مردم نیرنگساز را به جهان در جای نباشد مگربه مرزغن اندر
17 زلفک تو حیلهسازگشت و سیه کار زانش ببرند سر بدین ز من اندر
18 قدتو چون راستی گزید، بهپیشش سجده برم چون به پیش بت، شمن اندر
19 گر نکنی پیشه راستی و درستی راست نیایی به خدمت وطن اندر
20 ور نکنی خدمت وطن به تمامی عاصی گردی بحی ذوالمنن اندر
21 درخمت ار جان دهمخوشست، که مردن شیرین آید به کام کوه کن اندر
22 جوشم و خونابه گرم گرم ببارم همچون مرغی به روی بابزن اندر