1 شکار کیستم یارب به خاک و خون تپان بسمل کمانداری کجا کز ناوکی حل سازد این مشکل
2 منم صید تو حیف آید به فتراک دگر افتم بگو روبه مخور شیری شکاری گر کند بسمل
3 فلاطون را بگو از من که تا کی خمنشین باشی تو را حکمت نیاموزد مگر مجنون لایعقل
4 مده از دست ملک دل که در او سلطنت کردی نگین جم بود حاشا ز حال دل مشو غافل
5 زنی تو لاف عشق شمع و میسوزی ز یک پرتو برو پروانه و دیگر مکن تو دعوی باطل
6 ملک از آتش عشقت نمیسوزد عجب دارم که نگذارد به جان برق نه عالی و نه سافل
7 رموز عشق از عاشق شنو نه مفتی و قاضی بلی فرقست بیپایان میان عالم و جاهل
8 بقای خویشتن در سوختن دیده است پروانه که میآید چو آشفته به خون خویش مستعجل
9 چه غم داری از این دریای بیپایان پهناور که نوحت عشق و کشتی شوق و کوی میکده ساحل
10 در میخانه وحدت علی آیینه درا حق که آمد رشحه جودش با رزاق جهان کافل
دیدگاهها **