- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 مرد غوری گرسنه و تشنه رمقی در تن از حیاتش نه
2 لنگ لنگان به خانه روی نهاد هر که پرسید ازو جوابش داد
3 که زدم گام تا توانستم بازگشتم همینکه دانستم
4 که به کعبه نمی رسم امروز تا به کعبه بسی رهست هنوز
5 از سه فرسنگ شد درونم خون چون توانم هزار رفتن چون
6 بعد ازین کنج عزلتی گیرم رو به دیوار محنتی میرم
7 چون نیامد به دست صحبت یار واکشم پا ز صحبت اغیار