آدمی ز اصل فطرت آمد صاف از جامی هفت اورنگ 120

آدمی ز اصل فطرت آمد صاف

1 آدمی ز اصل فطرت آمد صاف از صفا قابل همه اوصاف

2 هر صفت را که می شود طالب می شود بر نهاد او غالب

3 گر به خوی فرشته آرد روی زود گردد فرشته سیرت و خوی

4 ور زند فعل دیو از وی سر شود از فعل بد ز دیو بتر

5 ای نگشته ز فطرت اول فطرت خویش را مکن مبدل

6 جهد کن جهد تا به عالم دل ملکات ملک کنی حاصل

7 نسپاری عنان به حیله و رید نشوی کارخانه دد و دیو

8 ور نمانده ست فطرت تو سلیم بل کز آفات نفس گشته سقیم

9 از هواهای نفس خود وا کن هر صفت را به ضد مداوا کن

10 گر بخیلی به جود کوش و کرم بذل دینار پیشه ساز و درم

11 ور حریصی به داده شو خرسند جز قناعت شعار خود مپسند

12 نفس تو گر ز نطق یابد قوت لب ببند از سخن به مهر سکوت

13 ور ز خاموشی اش نصیب افتاد بایدت لب به گفت و گوی گشاد

14 گفت و گویی کلید صدق و صواب نه که گردد مزید بعد و حجاب

15 گر کند عقل و شرع حکم سخن تو به طبع و هوا خموش مکن

16 ور نباشد سخن فروشی خوش رخت بر ساحل خموشی کن

عکس نوشته
کامنت
comment