1 هر چند که ما رهرو و دنیا راه است در راه نشستن خطر آگاه است
2 زین شرم نشسته ام که پیرایهٔ تن گر برخیزم به قامتم کوتاه است
1 دلم در خم زلف او سودای دگر دارد با سلسله دیوانه غوغای دگر دارد
2 با جذبهٔ مشتاقی، باشد دو جهان گامی در دامن دل عاشق، صحرای دگر دارد
1 چون نخل تو از ناز گرانبار برآید شمشاد ز جا، سرو ز رفتار برآید
2 دل می رود از سینه و پیکان تو باقی ست رحم است بر آن یار که از یار برآید
1 شور سودای تو در کودکی، استادم بود کوه و صحرا همه جا عرصهٔ فریادم بود
2 سختی هجر، نزد شیشهٔ ناموس به سنگ قاف تا قاف جهان بزم پریزادم بود
1 زهی از خار خارت شعله در جان، گلستانها را ز لعلت، مهر خاموشی به لب، سوسن زبانها را
2 بهار عارضت هر گوشه، صد بیخانمان دارد زدند آتش ز شوقت، عندلیبان آشیانها را
1 در فتح باب میکده باشد گشاد ما صرف سبو شود، همه خاک مراد ما
2 دل روشناس مصحف حسن بتان نبود شد روشن از غبار خط او سواد ما