1 هرچند که دارد آسمان مهر و مهی از جای درآردش ز چشمت نگهی
2 در بحر، ز هر قطره تنک ظرف ترست با آن که حباب را چو دریاست تهی
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 شام خطت گرفته ز صبح آفتاب را زان روز خوش نمانده جهان خراب را
2 بر نام هیچکس رقم روز خوش نبود خواندیم هر دو رو ورق آفتاب را
1 بود ز روی تو روشن به صد دلیل مرا که روز هجر تو باشد شب رحیل مرا
2 ز ناوکت به دلم زخم دیگران به شد پر خدنگ تو شد بال جبرئیل مرا
1 هرگهم در دل خیال آن قد موزون نشست در جگر صد ناوک غیرت مرا افزون نشست
2 شب خیال قامتت از دیده تر میگذشت تا به گردن همچو شاخ ارغوان در خون نشست
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به