1 هرچند که دارد آسمان مهر و مهی از جای درآردش ز چشمت نگهی
2 در بحر، ز هر قطره تنک ظرف ترست با آن که حباب را چو دریاست تهی
1 داده عشقم باده نابی که میسوزد مرا خوردهام از جام خضر آبی که میسوزد مرا
2 شب فغانم رفته بود از یاد مطرب صبحدم زد به تار چنگ مضرابی که میسوزد مرا
1 در جلوهگری چون تو کسی یاد ندارد نادر بود آن شیوه که استاد ندارد
2 بی سعی تو گیراست خیال سر زلفت این دام روان حاجت صیاد ندارد