چگونه از لب جانانه کام از آشفتهٔ شیرازی غزل 744

آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

چگونه از لب جانانه کام برگیرم

1 چگونه از لب جانانه کام برگیرم مگر که از سر و جان یکدو گام برگیرم

2 بزیر زلف مرا کام دل حوالت کرد زکام اژدر برگو چه کام برگیرم

3 بهشت و حوری و غلمان گرم به پیش آرند نه عاقلم دل اگر زآن غلام برگیرم

4 بهای سیم تنان نیست خرمن زر و سیم بنقد چون دل از آن سیم خام برگیرم

5 اگر بطوف خرابات ره دهند مرا دل از زیارت بیت الحرام برگیرم

6 رسید ساقی مهوش بدست ساغر می بیا بگوی که دل از کدام برگیرم

7 هلال گوشه ابرو از آن نمود که من زسر کسالت ماه صیام برگیرم

8 بجهد بر در میخانه دوش آشفته نهاده جامه تقوی که جام برگیرم

9 بسایه علم مرتضی کشیدم رخت که دل زوحشت روز قیام برگیرم

عکس نوشته
کامنت
comment