1 چگونه بلائی که پیوند تو نجویی بد است و بجویی بتر
2 شبی بیش کردم چگونه شبی همی از شب داج تاریک تر
3 درنگی که گفتم که پروین همی نخواهد شد از تارکم زاستر
1 زان مرکّب که کالبد از نور لیکن او را روان و جان ازنار
2 زان ستاره که مغربش دهنست مشرق او را همیشه بر رخسار
1 جهانا همانا فسونی و بازی که بر کس نپایی و با کس نسازی
1 می صافی بیارای بت که صافی است جهان از ماه تا آنجا که ماهی است
2 چو از کاخ آمدی بیرون بصحرا کجا چشم افکنی دیبای شاهی است
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به