- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 به دل چگونه توان داغ عشق پنهان داشت به پنبه آتشسوزان نهفته نتوان داشت
2 نشد نصیبم از آن بوسه چه حالست این که تشنه مردم و لعل تو آب حیوان داشت
3 به خون عاشق از اظهار عشق تشنه شوی فغان که درد ترا باید از تو پنهان داشت
4 نگین سلطنتست از دو کون کندن دل گمان مکن که چنین خاتمی سلیمان داشت
5 بیا که در تن ما بیرخ تو شکوه جان شکایتست که یوسف ز رنج زندان داشت
6 خوش آن مریض که در بستر رضا جان داد نه انتظار طبیب و نه فکر درمان داشت
7 رود زیاد به ساحل رسیده را حالی که از طلاطم دریا بروز طوفان داشت
8 کنون نه دیده من در طلسم حیرت از اوست مرا چو آینه رویت همیشه حیران داشت
9 دمید صبح شب عمر و دم نزد صبحم خوش آن زمان که شب انتظار پایان داشت
10 فکند ناله مشتاق در جهان آتش ز داغها که به جان از فراق جانان داشت