تا به کی عجب و از حکیم نزاری قهستانی غزل 1342

حکیم نزاری قهستانی

حکیم نزاری قهستانی

حکیم نزاری قهستانی

تا به کی عجب و شرک و خود بینی

1 تا به کی عجب و شرک و خود بینی با خدا باش تا خدا بینی

2 این همه شوق و عشق و درد و نیاز در میان هیچ تو همه اینی

3 شش همی خواهی و یک آمد نقش آن نکوتر که مهره بر چینی

4 جان به تلخی چو کوه کن بدهی بس که مغرورِ حسنِ شیرینی

5 چه محل پیشِ پاک بازانت تا تو مشغولِ جاه و تمکینی

6 از پراکندگی نباشی جمع تا تو موقوفِ نقشِ پروینی

7 از خلافِ تو فتنه ها خیزد کی پسِ کارِ خویش بنشینی

8 تا کنند آفرین بَدان بر تو از درِ سد هزار نفرینی

9 وربه نیکانت التجا باشد احسن الله محضِ تحسینی

10 صیدِ تو نیست جز کبوترِ زار پس تو شاهی نیی که شاهینی

11 پس چه دشمن نزاریا و چه دوست دل پر از مهر و سر پر از کینی

عکس نوشته
کامنت
comment