چه خوش بود که از حکیم نزاری قهستانی غزل 1354

حکیم نزاری قهستانی

حکیم نزاری قهستانی

حکیم نزاری قهستانی

چه خوش بود که به بالینِ خفته ناگاهی

1 چه خوش بود که به بالینِ خفته ناگاهی چو چشم باز گشایم مرا رسد ماهی

2 فقیر را چه سعادت ورایِ آن باشد که سر به کنجِ خرابش در آورد شاهی

3 میانِ ظلمتِ شب نورِ طلعتش باشد چو یوسفی که برآرد سر از بُنِ چاهی

4 اگر به تیغ زنند ار به تیر من باری ز کویِ دوست فراتر نمی برم راهی

5 حذر ز دردِ دلم کآفتاب خیره شود گر از درونِ پُر آتشم برآورم آهی

6 به اعتقادِ نزاری اگر به غیبتِ من همه جهان به جوی ارزد و جوی کاهی

عکس نوشته
کامنت
comment