- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چه خوش بود که به بالینِ خفته ناگاهی چو چشم باز گشایم مرا رسد ماهی
2 فقیر را چه سعادت ورایِ آن باشد که سر به کنجِ خرابش در آورد شاهی
3 میانِ ظلمتِ شب نورِ طلعتش باشد چو یوسفی که برآرد سر از بُنِ چاهی
4 اگر به تیغ زنند ار به تیر من باری ز کویِ دوست فراتر نمی برم راهی
5 حذر ز دردِ دلم کآفتاب خیره شود گر از درونِ پُر آتشم برآورم آهی
6 به اعتقادِ نزاری اگر به غیبتِ من همه جهان به جوی ارزد و جوی کاهی