1 در مصطبهٔ عمر ز بدنامی چند؟ عاجز شده از سرزنش عامی چند
2 کو قوت پایی که مرا گیرد دست تا پیش اجل باز روم گامی چند
1 در مقامی که رسد زو به دل و جان آسیب نبود جان خردمند ز رفتن به نهیب
2 ناشکیبا مشو ار باز گذارد جانت خانه ای را که ز ویران شدنش نیست شکیب
1 با یک سر موی تو اگر پیوند است بر پای دلت هر سر مویی بند است
2 گفتی که رهی دراز دارم در پیش از خود به خود آی، دوست بین تا چند است
1 خود را به عقل خویش یکی بر گرای، خود تا چیستی و چندی؟ ای مرد پر خرد
2 جانی؟ تنی؟ چه گوهری از گوهران، همه؟ کار تو دادن است ز هر کار، یا ستد؟