-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چند سوزی داغها بر دست؟ آه از دست تو گاه از داغ تو مینالیم و گاه از دست تو
2 تا ترا بر دست ظاهر شد سیاهی های داغ روزگار دردمندان شد سیاه از دست تو
3 تو نهاده داغها بر دست چون گلدسته ای من بخود پیچیده چون شاخ گیاه از دست تو
4 مردم از داغ و دگر چون خار و خاشاکم مسوز تا نسوزد خرمن من همچو کاه از دست تو
5 این چه بیدادست؟ کز هر جانب، ای سلطان حسن داد میخواهد چو من صد داد خواه از دست تو
6 هیچ دانی چیست این داغ سیه بر روی ماه؟ عارض خود را سیه کردست ماه از دست تو
7 پیش ازین از داغ نومیدی هلالی را مسوز چند سوزد دردمند بی گناه از دست تو؟