چند پنهان کنم افسانه از هلالی جغتایی غزل 337

هلالی جغتایی

هلالی جغتایی

هلالی جغتایی

چند پنهان کنم افسانه هجران از تو؟

1 چند پنهان کنم افسانه هجران از تو؟ حال من بر همه پیداست، چه پنهان از تو؟

2 شمع جمعی و همه سوخته وصل تواند گنج حسنی و جهانی همه ویران از تو

3 باری، ای کافر بی رحم، چه در دل داری؟ که نیاسود دل هیچ مسلمان از تو

4 جیب گل پیرهنان چاک شد از دست غمت ورنه بودی همه را سر بگریبان از تو

5 نیست این غنچه خندان که شکفتست بباغ دل خونین جگرانست پریشان از تو

6 غنچه در باغ ز باد سحر آشفته نبود بلکه صد پاره دلی داشت پریشان از تو

7 طالب وصل ترا محنت هجران شرطست تا میسر نشود کام دل آسان از تو

8 آن پری بزم بیاراست، هلالی، برخیز جام جم گیر، که شد ملک سلیمان از تو

عکس نوشته
کامنت
comment