1 تا کی به هوای دل چنین خوار شوی در دست ستمگری گرفتار شوی
2 انگه دانی که دل چه کردست به تو کز غفلت خواب عشق بیدار شوی
1 جسمی دارم دلی خراب اندر وی جانی دارم هزار تاب اندر وی
2 وز آرزوی تو دارم شب و روز چشمی و هزار چشمه اندر وی
1 سرمایهٔ خرمی به جز روی تو نیست و آرامگه خلق به جز کوی تو نیست
2 آن جفت که طاق است قد و سایهٔ توست وان طاق که جفت است جز ابروی تو نیست
1 زلف و رخ خود به هم برابر کردی امروز خرابات منور کردی
2 شاد آمدی ای خسرو خوبان جهان ای آنکه شرف بر خور خاور کردی