تا کی از شوق لبت تشنه جگر خواهم زیست از جامی غزل 75

تا کی از شوق لبت تشنه جگر خواهم زیست

1 تا کی از شوق لبت تشنه جگر خواهم زیست با دل سوخته و دیده تر خواهم زیست

2 تاج عزت به سرم خاک مذلت شده است چند دور از در تو خاک به سر خواهم زیست

3 گرچه صد بار چو مورم سپری زیر قدم در ره خدمت تو بسته کمر خواهم زیست

4 بس که زد شعله ام امشب رگ جان بی تو چو شمع روشنم نیست که تا وقت سحر خواهم زیست

5 جان ز تن رفت و خیال تو به جایش بنشست به تو خواهم پس ازین زیست اگر خواهم زیست

6 زیستن با تو چو از دست رقیبان نتوان بعد ازین بی تو به پیغام و خبر خواهم زیست

7 می روی شاد که جامی به غم ما خوش زی بی تو پیداست که من چند دگر خواهم زیست

عکس نوشته
کامنت
comment