تا کی ای پیر مغان میکده از آشفتهٔ شیرازی غزل 948

آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

تا کی ای پیر مغان میکده را در بستن

1 تا کی ای پیر مغان میکده را در بستن جان یکسلسله مخمور زحسرت خستن

2 کف تو مقسم رزق است و دو گیتی مرزوق چند شاید در روزی بدو عالم بستن

3 کهربائی تو و ما کاه یکی جذبه زلطف که بکوشش نتوانیم به تو پیوستن

4 از عدم تا بوجود این کشش از تست ای عشق مرغ بی بال و پر از دام کی آرد جستن

5 تا تو در را نگشائی همه درها بسته است بستن از تست نیاید زکسی بشکستن

6 عشق را پیشه چو مشاطگی حسن بتان کار عشاق کدام است زجان بگسستن

7 تا سزای من و تو چیست بفردا زاهد من و توبه شکنی ها تو و خم بشکستن

8 تو که صاحب کرمی رد نکنی سائل خویش کار درویش چه باشد بطلب بنشستن

9 عمری آشفته بود بر در تو خاک نشین از تو نان خواهد و از منت دونان رستن

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر