1 تا کی ز جهان پرگزند اندیشی تا چند ز جان مستمند اندیشی
2 این کز تو توان ستد همین کالبد است در مزبله گو مباش چند اندیشی
1 مرا در دل غم جانانهای هست درون کعبهام بتخانهای هست
2 ز لب مهر خموشی بر ندارم که در زنجیر من دیوانهای هست
1 نه پر ز خون جگرم از سپهر مینائی است هلاک جانم ازین بیوفای هر جائی است
2 یکی ببین و یکی جوی و جز یکی مپرست از آن جهت که دو بینی قصور بینائی است