تا کی دلا به دام غمش از جهان ملک خاتون غزل 1253

جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

تا کی دلا به دام غمش اوفتاده‌ای

1 تا کی دلا به دام غمش اوفتاده‌ای صد داغش از فراق به جانم نهاده‌ای

2 تا چند جان به زلف دلاویز بسته‌ای تا سیل خون ز دیده روانم گشاده‌ای

3 ای ماه مهربان چو سر زلف خویشتن بردی ز دست ما دل و بر باد داده‌ای

4 چون سرو ایستاده‌ای به لب جوی در چمن هرگز ز لب تو کام دل ما نداده‌ای

5 کی بر منت نظر بود ای یار سنگدل مغرور حسن خویشتن و مست باده‌ای

6 ما در غمت نشسته به خاک رهیم و تو مانند سرو بر لب جو ایستاده‌ای

7 ای اشک تا به چند بیفتی به خاک راه گویند در جهان که تو معروف زاده‌ای

عکس نوشته
کامنت
comment