تا کی از خلق اسیر غم بیهوده شوی از جامی غزل 1003

تا کی از خلق اسیر غم بیهوده شوی

1 تا کی از خلق اسیر غم بیهوده شوی از همه رو به خدا آر که آسوده شوی

2 روز و شب در نظرت موج زنان بحر قدم حیف باشد که به لوث حدث آلوده شوی

3 مس قلبی چه تکاسل کنی اکسیر طلب زان چه حاصل که به تلبیس زراندوده شوی

4 خواب بگذار که در انجمن زنده دلان گر شوی دیده ور از دیده نغنوده شوی

5 مکن ای خواجه درشتی که درین تیره مغاک تا زنی چشم به هر زیر قدم سوده شوی

6 سعی در کاستن هستی خود کن که چو ماه گر شوی کاسته شک نیست که افزوده شوی

7 جامی از فقر نسیمی به مشامت نرسد تا خوش از بوده و غمناک ز نابوده شوی

عکس نوشته
کامنت
comment