1 تا کی اندوه روزگار خوریم؟ فکر نابود و بود چندین چیست؟
2 گر نباشد ز غصه نتوان مرد ور بود شاد نیز نتوان زیست
3 تا که در دست کیست روزی ما؟ و آنچه در دست ماست روزی کیست؟
1 وه! که سودای تو آخر سر بشیدایی کشید قصه عشق نهان ما برسوایی کشید
2 آخر، ای جان، روزی از حال دل زارم بپرس تا بگویم: آنچه در شبهای تنهایی کشید
1 دیدیدیم ز یاران وفادار بسی را لیکن چو سگان تو ندیدیم کسی را
2 قطع هوس و ترک هوی کن، که درین راه چندان اثری نیست هوی و هوسی را
1 گل رویت عرق کرد از می ناب ز شبنم تازه شد گل برگ سیراب
2 بناز آن چشم را از خواب مگشای همان بهتر که باشد فتنه در خواب
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به