- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تا کی کشم به صومعه حرمان ز بخت خویش خرم کسی که برد به میخانه رخت خویش
2 بر فرق گرد درد به خاک درت خوشیم جمشید و تاج او و سلیمان و تخت خویش
3 گل نیست آن ز شاخ درخشان که آتشی ست کش باغبان ز رشک تو زد در درخت خویش
4 داریم بار شیشه و خوبان به جنگ ما در برگرفته سنگ ز دلهای سخت خویش
5 تشریف خرقه زاهد یک لخت را دهید رسوای عشق و پیرهن لخت لخت خویش
6 بنمای لب که صاحب تسبیح و طیلسان در وجه نقل و باده نهد رخت و پخت خویش
7 جامی به شهر عشق مشو رهنمون ما ما آزموده ایم درین شهر بخت خویش