تا کی آرام دل بی خبرانت بینم از جامی غزل 350

جامی

جامی

جامی

تا کی آرام دل بی خبرانت بینم

1 تا کی آرام دل بی خبرانت بینم مردم دیده کوته نظرانت بینم

2 روی تو اینه نور جمال ازل است چند پیش نظر بی بصرانت بینم

3 می روم از سرکویت چه کنم نتوانم که از این بیش حریف دگرانت بینم

4 تویی آن گلبن نوخیز که در باغ جمال تازه از گریه خونین جگرانت بینم

5 گفته ام سنگ دل سخت تو را در همه جای جای آن هست که با خویش گرانت بینم

6 هیچ خاطر نگرانیم نماند به جهان گر سوی خود به ترحم نگرانت بینم

7 جامی این گونه کزان غنچه دهان تنگدلی زود باشد که چو گل جامه درانت بینم

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر