1 تا کی رخ دل سوی گناه آوردن وان میغ سیاه پیش ماه آوردن
2 تا چند ز آب سرخ در چشم خرد از بیخردی آب سیاه آوردن
1 ماهرویان زلف مشکین را پریشان کردهاند عاشقان دنیی و دین در کار ایشان کردهاند
2 نور صبح از پرده شب آشکارا میشود گر چه عارض را به زیر زلف پنهان کردهاند
1 از وقت صبح هست دلم را صفای صبح جانم منور است به نور لقای صبح
2 از باد صبح گشت معطر دماغ من دارد دلم همیشه هوای هوای صبح
1 عشق از صورت او آینه جان بنمود تا در آن آینه عکس رخ جانان بنمود
2 حسن او عکس جمالیست که بیش از نظر است عجب است این که در آیینه امکان بنمود