- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تا کی دهم به دست تماشا زمام چشم فالی زنم که گریه بر آید بنام چشم
2 ای گریه بی مضایقه از در درآ که من هر دم به خون دل بنویسم سلام چشم
3 از بس که حیرت آمد و بیگانگی فزود امشب خیال دوست نگردید رام چشم
4 صد نوحه هست بر لب و نسپرده راه گوش صد گریه هست در دل و نشنیده نام چشم
5 عرفی فسرده چون نبود مجلسم که باز خالی است شیشهٔ دل و خشک است جام چشم